به گزارش پایگاه خبری آرمانشهر خبر، به گزارش خبرگزاری ایمنا، پانزدهم آبان سال ۱۳۸۰ یک روز ماندگار در تاریخ ملکشهریها و اهالی منطقه ۱۲ است، روزی که رهبر انقلاب به این محله آمدند و در چهاردهمین سال به کما رفتن شهید «محمدتقی طاهرزاده» بر بالین او حاضر شدند. شیرینی حضور مقام معظم رهبری در این […]
به گزارش پایگاه خبری آرمانشهر خبر،
به گزارش خبرگزاری ایمنا، پانزدهم آبان سال ۱۳۸۰ یک روز ماندگار در تاریخ ملکشهریها و اهالی منطقه ۱۲ است، روزی که رهبر انقلاب به این محله آمدند و در چهاردهمین سال به کما رفتن شهید «محمدتقی طاهرزاده» بر بالین او حاضر شدند.
شیرینی حضور مقام معظم رهبری در این محله برای ساکنانش تا جایی است که «حاجاحمد احمدیان» در طول مصاحبه چند بار آن را به زبان میآورد؛ جانباز و راوی دفاع مقدس که خود از افتخارات این سرزمین است، اما از شهید طاهرزاده و دیگر شهدای این منطقه میگوید، بزرگمردانی که حق بزرگی بر گردن مردم دارند.
۲۰ دقیقهای از اذان مغرب و عشا بیشتر نگذشته است که به نشانی مورد نظر میرسیم، آقای احمدیان بیرون از خانه به انتظار ما ایستاده است و بعد از سلاموعلیک با خوشرویی به داخل خانه دعوتمان میکند و از همان جا گفتوگوی ما با او شکل میگیرد.
حاجاحمد که به عنوان راوی در اردوهای راهیاننور حضور دارد و بهتازگی از خرمشهر بازگشته است، از این اردوها و تأثیری که بر دانشآموزان و دانشجویان برجای میگذارد و از پیامها و دلنوشتههایی که آنها بعد از پایان اردو برای او میفرستند، میگوید: «چند سال پیش، دانشجویی که برای ادامه تحصیل به آمریکا رفته بود با من تماس گرفت و گفت: روایتگری شما در اردوی راهیان نور سبب شد، زمانی که سر یکی از کلاسها، بحث جنگ ایران و عراق مطرح شد، من به عنوان یک ایرانی با افتخار سرم را بالا بگیرم و به کشورم که در آن جوانانی همچون خرازیها، کاظمیها، همتها و باکریها دارد که برای حفظ خاک آن از جان خود گذشتند و به ایرانی بودن خود ببالم.»
بانوی خانه هم که به استقبال ما آمده بود، حرفهای همسرش را تأیید میکند و میگوید: بارها در اردوی راهیان نور با جوانانی روبهرو شدهایم که به ما میگویند میخواهند راه و روش زندگیشان را تغییر دهند و در همان مسیری گام بگذارند که شهدا قدم گذاشتهاند.
آنطور که آقای احمدیان تعریف میکند همسرش از فرماندهان یکی از پایگاههای بسیج محله است و نه تنها سالهاست که همراه و همسفر او در زندگی شده است، بلکه حاجاحمد را در اردوهای راهیان نور نیز همراهی میکند.
از پشت نیمکتهای مدرسه راهی جبهه شدم
حاجاحمد احمدیان از پشت نیمکتهای مدرسه و با دستکاری در شناسنامه راهی جبهه شده است و زمانی پایش به خط مقدم باز میشود که عملیات فتحالمبین در جریان است؛ برای او که با مجاهد بزرگواری همچون شهید «علی رضائیان»، فرمانده قرارگاه حمزه همنشین و فعال در فعالیتهای فرهنگی بوده است، این اتفاق و تصمیم احساسی نیست و محکم و استوار قدم در میدان جهاد میگذارد: «شهید رضائیان، چهارشنبهها بعد از نماز مغرب و عشا برای ما صحبت میکرد، صحبتهایی که در جهت ترویج فرهنگ اقتدار و مقاومت بود، او توصیههای حضرت امام (ره)، مبنی بر همنشینی با قرآن و نهجالبلاغه، گرفتن روزه در روزهای دوشنبه و پنجشنبه، کمتر نشستن پای رسانههای سمعی و بصری و استفاده از آنها فقط به اندازه نیاز را به ما گوشزد میکردند؛ روش ایشان در آموزش و تربیت ما بهگونهای بود که بتوانیم خودمان را برای حوادثی که برای انقلاب اتفاق میافتد، آماده کنیم.»
تأثیر این خودسازی در او تا جایی بوده که در واکنش به نگرانی مادر برای به اعزامش به جبهه گفته است که آیا شما نمیخواهی فرزندت را نذر امام حسین (ع) کنی که فردای قیامت بتوانی سرت را جلوی امامت بالا بگیری.
دومین اعزام حاجاحمد به جبهه با عملیات بیتالمقدس همراه میشود و او به همراه گردان امام محمدباقر (ع) در این عملیات شرکت میکند، عملیاتی که منجر به آزادسازی خرمشهر میشود و شیرینی این فتح هنوز او را سر ذوق میآورد و میگوید: خاطرات زیادی از عملیات بیتالمقدس دارم و این خاطرات را برای نسلهای که جنگ را ندیده و درک نکردهاند، همیشه میگویم تا آنها بدانند که جوانان این سرزمین همچون شهید «مهدی نصر» و شهید «مرتضی صفاتاج» چه رشادتهایی از خود نشان دادند تا صفحات پرافتخاری در تاریخ این سرزمین رقم بزنند، بهخصوص اینکه اگر نگاهی به تاریخ ۲۰۰ ساله کشورمان داشته باشیم که چگونه در جنگهای مختلف، بخشهای از خاک ایران جدا شدند اما در جنگ تحمیلی چنین اتفاقی نیفتاد.»
احمدیان در عملیات رمضان و بعد از کانال ماهی و نهر کتیبان زخمی میشود و او را به بیمارستان امام رضا (ع) مشهد منتقل میکنند و با یک رزمنده اصفهانی به نام «علیرضا رشیدی» که در عملیات محرم شهید شد و یک رزمنده گیلانی هم اتاق و رفیق میشود و این رفاقت تا چند ماه پیش که «ناصر بابایی» بر اثر عوارض شیمیایی جنگ به کاروان شهدا میپیوندد، ادامه پیدا میکند.
این مجروحیت، حاجاحمد را برای مدتی از جبهه دور میکند، تا اینکه زمزمههای اجرای عملیات بدر به گوش میرسد و او دوباره راهی خط مقدم میشود تا در این عملیات شرکت کند.
روزی که زندگی جدید دوبارهام رقم خورد
شانزدهم فروردین ۱۳۶۴، آغاز زندگی جدید آقای احمدیان است؛ روزی که او به مقام جانبازی نائل میشود تا شهادت را هر روز تجربه میکند: «چند روز پیش از مجروحیت، خوابی دیدم که در آن مطمئن شدم که برای دستهای من اتفاقی میافتد، روی شانه سمت راست من، محمد رسولالله (ص) و روی شانه سمت چپم علی ولیالله نوشته شده بود.
برای شناسایی در جاده خندق بودیم، همانجایی که سردار شهید «قربانعلی عرب» به شهادت رسید؛ جاده خندق، جادهای بود بین آب و وسط هور و از سه طرف در تیررس بعثیها قرار داشت و آنها آتش سنگینی را روی جاده میریختند، شبها هم رزمندهها آسایش نداشتند، آتش سنگین دشمن از یک طرف و وجود حشرات فراوان در آن منطقه کار را برای نیروها سخت کرده بود و همانجا و حین شناسایی، یک گلوله نزدیک من به زمین خورد و من را در آغوش گرفت، قسمت نبود به دوستان شهیدمان بپیوندم هرچند حالا هر روز شهید میشویم، اما خدا را شکر میکنم که مرا در مسیری قرار داد تا یاد شهیدان را زنده کنم و برای نسلهایی که خرمشهرها را ندیدهاند و کربلای پنجها را ندیدهاند، از جنگ بگویم.»
حاجاحمد دوباره گریزی به اردوهای راهیان نور میزند و میگوید: همیشه برای دانشآموزان و دانشجویان از سخن شهید «محمد جهانآرا» میگویم که خطاب به جوانان خرمشهری گفت: «بچهها شهر سقوط کرد، نگران نباشید، آن را دوباره پس میگیریم، مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند.»
احمدیان که در کنار روایتگری به عنوان معین با بنیاد شهید و امور ایثارگران نیز همکاری میکند و به خانوادههای شهدا و ایثارگران منطقه ۱۲ سر میزند از ارادت ساکنان این محله به شهید گمنام میگوید که در پارک ملت ملک شهر به خاک سپرده شده است؛ ساکنانی که نمیگذارند فرزند حضرت روحالله (ره) احساس غربت کند.
حاجاحمد صحبتهایش را با تشکر از شهردار منطقه ۱۲ به پایان میرساند که در تمام فعالیتهای ایثار و شهادتی که در این منطقه برگزار میشود، نقش اول دارد و همراه همیشگی آنها در سرکشی به ۱۲۰ خانواده شهید این منطقه است و همکاری زیادی برای اجرای برنامههایی با یاد شهیدان دارد.